حسین خضری و حبیب گلپری پور هر دو در کمتر از یک قدمی اجرای حکم اعدامشان قرار دارند. دیگر نه به دادگاه فرمایشی تجدید نظر امیدی هست و نه به مصلحت اندیشی هر از چند گاهی دولت. وکیلشان هم تقریبا پرونده را در ذهن خود مختومه اعلام کرده و انگیزه چندانی برای پیگیری ماجرا ندارد. هر دو نفرشان متهم به همکاری و عضویت در سازمان پژاک هستند. حبیب که اتهامش گویا قتل یک پاسدار است. حسین هم تاکنون به تمامی محتویات پروندهاش معترض بوده و آن را ساخته و پرداخته بازجویان میداند.
اکنون پرسش این است که چرا اعدام این دو اینچنین در سکوت در حال به وقوع پیوستن است؟!
دلایل متعددی را شاید بتوان برای توضیح چنین وضعیتی برشمرد:
نخست، نوع اتهام این دو دانشجو یعنی عضویت در، نزدیکی به، و یا همکاری با سازمان پژاک - سازمانی که در حال حاضر از نظر تشکیلات امنیتی جمهوری اسلامی در بالاترین بخش های (اگر نه بالاترین) لیست سیاه نیروهای اپوزیسیون قرار دارد - میتواند سایر گروه های معترض و مخالف با جمهوری اسلامی را که علاقهای به دریافت ضربه مضاعف بر پیکره اعضا و سمپات های داخلیشان ندارند، از هر گونه واکنش، ابراز نظر مستقیم، و یا موضع گیری شفاف بازدارد. در این رابطه، به طور خلاصه گروه ها را میتوان به شش قسمت تقسیم کرد:
الف: گروه های مستقل فعال در زمینه خبر رسانی وضعیت حقوق بشر در ایران:
اغلب این گروه های حقوق بشر در رابطه با وضعیت این دو متهم سیاسی از اولین مراحل دستگیریشان تاکنون بارها به درج خبر در قالب گزارش و مصاحبه پرداخته اند. در حقیقت تاکنون آنچه خبر به اطلاع عموم رسیده به واسطه عملکرد این گروه ها بوده است. گرچه هیچ یک از این گروه ها و منفردین فعال در عرصه حقوق بشر تا به امروز (شاید به خاطر رسالت غیرسیاسی که برای خود در نظر میگیرند!!) دست به هیچ دعوتی برای نوعی کنش یا گردهمایی اعتراضی در هیچ کجای دنیا نزده، و پا را از حیطه گلیم خبررسانی فراتر ننهاده اند.
ب: جریانات و احزاب چپ رادیکال (غیر کرد):
تقریبا تمامی این جریانات و احزاب با این موضوع کاملا ایدئولوژیکی، خطی، و مبتنی بر استراتژی های سیاسی خود برخورد کرده و در فضایی شبیه به یک ائتلاف غیررسمی، از هرگونه ابراز نظر و واکنش در ارتباط با حکم اعدام دو دانشجوی متهم به عضویت در پژاک (طبق ادعای پرونده) آگاهانه خود داری ورزیده اند.
ج: جریانات و احزاب چپ میانه رو (غیر کرد):
این طیف نیز در حال حاضر چنان سرگرم محکم کردن چهارچوب های استراتژیک خود جهت آمادگی هرچه تمام تر برای حضور یا دخالتگری در پروژههای احتمالی غرب در سقوط و یا تغییراتی کیفی (اصلاحات!!) در سامانه سیاسی اجتماعی اقتصادی جمهوری اسلامی، است که هر نوع موضع گیری در رابطه با مسائل حقوقی بشری را منوط به منافع احتمالی حاصل از آن در زمینه تضمین حضورش در ائتلاف سیاسی مورد تائید غرب میداند. نتیجه اینکه در حال حاضر از هر آنچه و هر آنکه مربوط به جریان پژاک باشد (حتی در حد شایعه) کاملا فاصله میگیرد.
د: جریانات و احزاب محافظه کار اما اصلاح طلب (کانزرواتیو نو)، لیبرال، لیبرال نو و لیبرال دموکرات:
از آنجا که تمامی این جریانات تمامیت پروژه کنشگری سیاسی خود را بر اساس چگونگی تغییرات تعادل قدرت سیاسی در داخل ایران و ضمنا تصمیمگیریهای محفلی (لابی کردن) با قدرتهای سرمایه داری غرب تنظیم کرده اند، و از آن مهمتر، در پی برنامهها و نگرشهای اقتصادی خود که ایران آینده تحت حاکمیتشان را گربه ای یک پارچه و در خدمت تولید انبوه و ارزان میبینند، از هرگونه ابرازنظر مستقل (در حیطه حقوق بشر) در خصوص نیروهایی نظیر پژاک که هم در وضعیت سیاسی فعلی (از نگاه غرب) بی تکلیف مانده اند و هم آمادگی برای جدایی و کاستن کمیّ از آن گربه اقتصادی را دارند، آگاهانه و مغرضانه خودداری میورزند.
ه: گروهها و احزاب سیاسی کرد (چپ یا راست):
گروهها، طیفها و احزاب مختلف کرد بر اساس تجربه تاریخی مشترکی از محرومیت اجتماعی سیاسی اقتصادی اجباری و سرکوب گستردهای که خشک و ترشان را بر اساس یکی از کثیفترین انواع نگرشهای نژادپرستانه به مسلخ پاکسازی میفرستاد، خود به خود از نزدیکی عاطفی با این خبر و فاجعه نزدیک به وقوع برخوردارند. چنانکه اخبار مربوط به این دو دانشجو از هنگام دستگیری تاکنون، با شدت و ضعفهای کمیّ و کیفی، در تارنماها و تارنوشتهای (وبسایت و وبلاگ) اغلب این گروهها و احزاب مشاهده شده است. گرچه آنان نیز بی شک صف بندیها و چانه زنیهای سیاسی بسیار شفاف خود را نیز با پژاک دارند و شاید به همین دلیل باشد که تاکنون هیچ حرکت سراسری را در رابطه با تلاش برای رهایی این دو دانشجو از چنگال مرگی قریب الوقوع و تحمیلی، به شکلی متحد سازماندهی نکرده اند.
ی: سازمان مجاهدین خلق:
این سازمان به لحاظ سنتی غیر از اعضا و هواداران (خواسته، ناخواسته، آگاه یا ناآگاه) خودش، تقریبا از هیچ فرد یا گروه دیگری حمایت نکرده و دست به اتخاذ موضع شفاف و خاصی نمیزند.
نکته دوم، کرد بودن این دانشجویان است:
در این بخش، بحث اصلا در رابطه با اختلافات ملیتی و قومی و نژادی بین کرد و فارس نمیباشد. همه ما به خوبی میدانیم که تمامی این اختلافات در طول تاریخ به واسطه درگیریهای ناشی از چگونگی تقسیم منابع غنی اما محدود, بین حاکمین هردو گروه شکل گرفته است و مردم رنج کشیدهای که نقشی جز تامین نیروی کار ارزان و یا جنگیدن اجباری برای حفظ شرایط ارزانی نیروی کار نداشته اند، از هر دو گروه، کوچکترین نقشی در ابتدا شکل گیری و سپس دامن زدن به این اختلافات کاذب و البته پر منافع برای گروههای حاکم نداشته اند.
اما آنچه ما امروز با آن طرف هستیم، نتیجه بیمار و چرکین این مقوله است. متأسفانه بخش بسیار بزرگی از ساکنین غیرکرد محدوده جغرافیای سیاسی موسوم به ایران، به واسطه خورد شدن روزانه در طول قرنها (همچون همنوعان کردشان) در چنبره فشارهای کمرشکن اقتصادی و سرکوب های بی رحمانه سیاسی اجتماعی، و هم زمان تبلیغات گسترده فرهنگی هیأتهای حاکمه کراواتی و عباپوش، از حداقل ابراز حس همدردی با همنوع کرد خود برخوردار هستند.
به خوبی به یاد داریم که در پی اعدام زنده یاد احسان فتاحیان - دانشجوی دانشگاه تهران - غیر از پارهای دانشجویان کرد، دانشجویان دیگری دست به اعتراض یا گردهمایی نزدند. بی شک دانشجویان منفرد غیرکردی بودند که در آن تجمع کوچک در برابر ورودی دانشگاه تهران شرکت کردند و یا در تارنوشتهای خود به بیان احساسات و نگرششان پرداختند، اما همه ما به خوبی میدانیم که واکنشی عمومی از طرف دانشجویان دانشگاه تهران و سایر دانشگاهها دیده نشد. در مورد اعدام زنده یادان فرزاد کمانگر، شیرین المهولی و سایرین هم واکنش تقریبا مشابه بود. تنها قدری بهتر آن هم در خارج از ایران و آن نیز به واسطه (احتمالاً) بدهی سیاسی اخلاقی که بسیاری از گروهها و جریانات (مخصوصاً) چپ به سبب سالهای مبارزه یا فائق آمدن بر سختیهای فرارشان در سالهای دهه شصت نسبت به کردستان احساس میکنند، و در عین حال دو نکته زن بودن شیرین و مستقل بودن سیاسی فرزاد (پژاک نبودن و آموزگار بودن همچون نمادی از صمد بهرنگی).
گرچه این بخش از بحث میتواند میدان را برای تاخت و تاز شووینیستهای هر دو گروه بگشاید، نگارنده ضمن رّد مطلق و محکم نگرش شووینیستی، کوچکترین قصدی در ورود به بحث ریشه یابیهای مردم شناسانه این فاصله اجتماعی فرهنگی بین کرد و غیرکرد ندارد، چرا که این مقوله فضای کنکاشی مستقل خود را در فرصتی دیگر میطلبد.
اما در کنار همه این تفسیرها و تحلیلها، نکتهای ساده اما کلیدی همچنان بی پاسخ باقی میماند: پس شعار (به تازگی) همهگیر شده و دهان پرکن "نه به اعدام" کجا رفت؟؟؟!!!
چنین به نظر میرسد که گرچه اغلب جریانها و احزاب سیاسی، تحت فشار فضای فرهنگی اومانیسم غرب، مخالفت با اعدام را تبدیل به یکی از شعارهای اصلی خود کرده اند، اما همچنان در کنه ذهن اغلبشان پدیده اعدام میتواند همچون پدیده دروغ گویی دارای دو وجه بد و مصلحت آمیز باشد. شعار "نه به اعدام" گرچه ظاهری عمومی و فراگیر دارد ولی در بعد اجرایی کاملا سلیقه ی و انتخابی مورد استفاده قرار میگیرد. فاکتورهای گوناگونی نظیر منافع و فرصت سازیهای سازمانی، حزبی و ایدئولوژیک نقش بسیار پررنگی را در انتخاب یا عدم انتخاب نام یک فرد جهت تشکیل کنشگریهای (اکسیون ها) ضدّ اعدام، ایفا میکنند.
از یک طرف شاهد این امر هستیم که چگونه اخبار مربوط به اعدام گسترده زندانیان عمومی متهم به قتل، تجاوز، شرارت، سرقت مسلحانه، قاچاق مواد مخدر (این قربانیان و بیماران عدم تقسیم برابر فرصتهای اجتماعی / اقتصادی در جامعه سرمایه داری) با آب و تاب و در سطحی وسیع بر پهنه اینترنت و خبرگزاریهای سیاسی و حقوق بشری، با عکس و فیلم و تفسیر انتشار مییابد. حتی بارها شاهد بوده ایم که چطور مغرضانه و به دروغ عملیاتهای (البته بی شک بسیار خشن و بی رحمانه و خارج از چهارچوبهای انسانی و حقوق بشری) یورش به محلات خطرناک و دستگیری و سرکوب خلفکاران و جنایتکاران توسط پلیس ایران را تحت عنوان سرکوب جوانان مبارز به بهانه!! اوباش گری به خورد بینندگان و خوانندگان میدهند و ویدئو کلیپهای جان گداز همراه با موسیقی تکان دهنده از آن میسازند. آن وقت وقتی که فرزاد و شیرین و احسان و حبیب و حسین و دیگرانی که آگاهانه در چهار چوب عقیدتی مشخصی از یک نگرش سیاسی اجتماعی اقتصادی دستگیر شده و به اعدام محکوم میشوند، به راحتی بر روی مرگشان چشمها فرو بسته شده و تحلیلهای عریض و طویل استراتژیک در نقد، ردّ یا تایید خط و نگرش سیاسی خودشان یا گروههای (به لحاظ اندیشه سیاسی) مورد اعتقادشان، نقل مجالس و بحثهای بی پایه و اساس روشن فکری میگردد.
به راستی چه فرقی وجود دارد بین سکینه محمدی آشتیانی با حبیب گلپری پور و حسین خضری؟؟ مگر اینان همه انسان نیستند؟؟ چرا برای یکی که کاملا غیر سیاسیست حرکتی گسترده در سطحی جهانی صورت میگیرد تا آنجا که بین احزاب سیاسی خارج از ایران جنگ و رقابت در میگیرد و وکیل پرونده ناچار به فرار میشود اما تمام پروسه مرگ این دو جوان دانشجو تحت سایه سنگینی از سکوتی سرد در حال رخ دادن است؟؟ وکیلشان هم که گویا همان وکیل زنده یاد فرزاد کمانگر است، ظاهراً نه نیازی به فرار از ایران دارد و نه انگیزه چندانی برای جدال با سیستم حاکم در نجات جان موکلینش!!! گرچه در مورد پرونده خانوم آشتیانی مشکل اصلی - که البته خیلی خوب به دنیای رسانهها فروخته شد - همانا نحوه خشن اعدام ایشان (سنگسار) و البته زن بودن وی بود.
در اینجا بحث اصلا نه بر سر درستی یا غلطی اندیشه سیاسی و تاکتیکهای نظامی مورد استفاده جریانی موسوم به پژاک است و نه بر سر وابستگی یا عدم وابستگی سیاسی و مالی این جریان به جریانی بزرگتر یا کشوری دیگر. حقیقتی بسیار واضح و شفاف پیش روی ماست: "اعدام یک انسان حال به هر بهانه ی چیزی نیست جز قتل عمد دولتی به قصد پاشیدن بذر ترس و اطاعت از آن دولت در بین مردم تحت حاکمیتش."
شعار "نه به اعدام" نه تنها شعاری بورژووا مآبانه نیست بلکه یکی از پایه یترین بخشهای نگاه انسان گرایانه مارکسیسم را تشکیل میدهد، چنانکه در انقلاب ناموفق موسوم به کمون پاریس نیز لغو مجازات اعدام از اولین قوانینیست که به تصویب میرسد و گیوتین در برابر چشم حضار به آتش کشیده میشود. در پاسخ منتقدینی هم که به نقد مارکس از دیکتاتوری نکردن پورولتاریا به عنوان عامل شکست کمون اشاره میکنند، و در رویاهایشان خود را فرمانده جوخه آتش در روند انقلابی نابودی بورژووازی میپندارند باید گفت: مارکس در هیچ بخش از نقدش به پیشنهاد یا توجیه اعدام سران بورژووازی نپرداخته است. اگر روزی اثبات شود که او - مارکس - واقعا به اعدام گسترده بورژووازی تحت "بهانه" نابودی نظام سرمایه داری اعتقاد داشت (که واقعا بعید میدانم)، در این خصوص شرم بر او باد.
بهتر است تا برای یک بار هم که شده با خودمان اندکی صادق باشیم و به یاد بیاوریم که:
۱- شعار نه به اعدام خوشبختانه در جامعه ایران، گرچه کند، اما در حال شکل گیریست. ولی هنوز بخش بزرگی از جامعه ایران کاملا مستقل از موقعیت طبقاتیش به لزوم اجرای این حکم معتقد است و تنها به چرائی و کیفیت اجرای آن برچسبهایی از نوع "نابخردانه" و "بخردانه" میزند. همچنان پروندههای بسیار زیادی در رابطه با اجرای حکم اعدام وجود دارند که تعویق در اجرای احکام تنها به سبب جنگ و جدال طولانی بین طرفین شاکیان و متشاکیان بر سر چگونگی دریافت رضایت و گذشت است. قانون، قدرت و علاقه به اعدام کردن را دارد اما مردم نیز در یاری رساندن یا نرساندن به قانون کم نقش نیستند. مردمی که برای تماشای حکم اعدام ازدحام میکنند و سر و کول هم بالا میروند و تازگیها با تلفنهای همراه خود به ثبت دائمی و بعدها بارها تماشای این صحنه فجیع میپردازند، هیچ یک با زور و فشار و ساندیس دولت به اطراف چوبه دار آورده نشده اند. اکثریت قریب به اتفاقشان هم پروژه تحقیقاتی در رابطه با اعدام ندارند که مجبور به تماشای مستقیم آن باشند. حضور آنان چیزی نیست جز نتیجه مستقیم شکل گیری سیکل معیوب دامن زدن به خشونت بین دولت و مردم.
۲- شکنجه و مبارزه با شکنجه در ذهنیت اکثریت ما همچنان در رابطه با زندانیان سیاسی مورد بحث و برسی قرار میگیرد. این امر در حالیست که شکنجه در وحشتناکترین و قرون وسطاییترین مدلهایش بخشی جدایی ناپذیر، عادی شده و روزمره در تمامی پایگاههای پلیس و ادارات آگاهی در سطح کشور است. تجاوز به فرد بازداشتی در حین بازجویی چه با ابزارهایی نظیر چماق، باتوم و شیشه نوشابه و یا به طور مستقیم امر بسیار رایج و از سنتهای بسیار قدیمی تشکیلات پلیس و نیروهای مدرن انتظامی از بدو تشکیل آنان در ایران است و رابطه ی با حکومت شاه یا روحانیت ندارد. به خوبی به یاد دارم که وقتی برای نخستین بار در حدود چهار سال پیش و در جریان یورش گسترده پلیس به اشرار محلات (همان اشراری که گاها به خدمت حکومت هم در میآیند)، نام مکانی به نام کهریزک به عنوان زندانی اختصاصی برای نگهداری این تیپ از مجرمین، برای نخستین بار شنیده شد آن هم در گزارش یکی از ناظرین سازمان دیده بان حقوق بشر که عملیات نیروی انتظامی را از نزدیک مورد پیگیری قرار داده بود. در گزارش ناظر این سازمان به چنان فجایعی اشاره شده بود که تصور آن انسان را بیشتر به یاد صحنههای خونین فیلمهای ترسناک میانداخت. این گزارش به موارد بسیار گستردهای از مرگ در زیر ضرب و جرح (در برابر چشم سایرین)، نقص عضو، تجاوز با اجسام و اعدامهای فوری و گسترده اشاره کرده بود. در همان دوران هرجا که بحث این گزارش را مطرح میکردم، از جانب همه مخصوصاً دخترها و حتی پارهای از وکلا این واکنش را شاهد بودم که این اوباش حقشان حتی از این هم بد تر است!!! چیزی که جامعه آن روز درک نمیکرد این بود که افسران پلیسی که نماینده رسمی اجرای خشونت و انتقام گیری از طرف جامعه شده بودند، ممکن بود که این توانایی خود در سرکوب هرچه خشن تر یک متهم را به شکلی شرطی بر روی هر فردی که زیر دستشان میآید اعمال کنند. این همان فاجعه ایست که سه سال بعد وقتی که کهریزک تبدیل به بازداشتگاه موقتی برای نگهداری دستگیر شدگان در تظاهراتها شد، حقیقتی دهشتناک را همچون سیلی سنگینی بر صورت جامعه کوبید و نام کهریزک را بر سر زبانها انداخت.
۳- اغلب گروهها، جریانات و احزاب سیاسی همچنان با مقوله اعدام به شکلی گزینشی برخورد کرده و در هنگامی که محکوم سیاسی، نزدیک به جریانی مخالف یا رقیب است و یا اینکه در حمایت از او منافع سیاسی خاصی برای خود نمییابند، کاملا محافظه کارانه برخورد کرده و آگاهانه چشم خود را بر روی حقیقتی رو به وقوع میبندند. این البته در حالیست که در موارد غیر سیاسی و آنجا که میتوان وجههای حقوق بشر گرایانه و جهان پسند به خود گرفت، رقابت سنگینی بر سر نمایش انسان گرایی و انسان دوستی، با یا بدون شعارهای ضدّ سرمایه داری، در بینشان شکل میگیرد.
هیچ یک از موارد بالا نشانهای از یاس، پوچی و ناامیدی نیست بلکه تنها میزان مسئولیت ما را در راهی که برای دستیابی به یک جامعه بهتر و انسانی پیش رو داریم، سنگین تر میسازد. نه حاکمین و نه مردم هیچ یک از کرات دیگری بر سر یکدیگر نازل نشده اند و تغییر و تحولات اجتماعی سیاسی اقتصادی چیزی نیستند جز کنش و واکنشهای دائمی و رو به جلوی بین این دو. روشن فکران نیز اگر با خود صادق بوده و از لاک دنیای خودساخته خودشیفته گیشان بیرون بیایند، شاید که بتوانند به عنوان کاتالیزرهای بسیار موثری به هرچه سریع تر و پر کیفیت تر طی شدن این روند یاری رسانند.
و کلام آخر اینکه اعتراضات گسترده بین المللی جهت نجات جان یک انسان از خطر اعدام شاید که در اغلب مواقع قربانی روابط دیپلماتیک بین کشورها شده و متأسفانه به نتیجه مثبتی نرسد، اما:
حبیب گلپری پور و حسین خضری به زودی اعدام خواهند شد. فکری بکنید!
0 نظرات
ارسال یک نظر