اعدام ها را در ایران متوقف کنید

وبلاگ نویسان علیه اعدام موج جدید اعدام ها پس از انتخابات را محکوم میکند و جامعه جهانی را به اقدام برای نجات جان زندانیان در ایران فرامیخواند.

پیش شرط هر مذاکره ای با دولت جمهوری اسلامی ایران باید آزادی زندانیان سیاسی و لغو همه احکام اعدام باشد

شمارش اعدام ها

پنجمین گزارش "سازمان حقوق بشر ایران" با ذکر دستکم ۵۸۰ مورد اعدام در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. طبق این گزارش، ۶۰ درصد اعدام‌ها در ملاءعام انجام شده‌اند و در بیش از ۱۵ زندان ایران اعدام‌های اعلام نشده و مخفی صورت گرفته‌اند.


یکی را بیاورند و بگویند این تیر زده که مهم نیست –

اینها بخشهایی از صحبتهای مادر مصطفی کریم بیگی؛ از شهدای روز عاشوراست. این جوان 26 ساله را در حالی که گلوله ای به پیشانی اش اصابت کرده بود، از بالای پل کالج به پایین پرت کردند. مادرمصطفی کریم بیگی در گفت و گو با روز آنلاین همچنان خواهان معرفی و محاکمه آمران و قاتلان فرزندش و دیگر کشته شدگان است. او شکایت خود را به دادگاه عدل الهی هم برده است و در انتظار وعده خداوند برای نابودی آمران این جنایات است.
خانم اکملی مادر داغدار شهید کریم بیگی در خصوص شکایت از عوامل شهادت فرزندش گفت : شکایت ما در دادسرای جنایی مفتوح است. قاتل فرزند من هم شناسایی شده است و خود آقایان بهتر می دانند کیست اما من نمی خواهم که او را بیاورند و اعدام کنند من می خواهم مسبب این جریانات معرفی و مجازات شود. کسی که دستور داده بچه های مردم را بکشند؛ او باید معرفی شود وگرنه اینکه یکی را بیاورند و بگویند این تیر زده که مهم نیست. مهم کسی است که دستور کشتن مردم را صادر کرده؛ او باید مجازات شود. از طرفی من به دادگاه عدل الهی هم شکایت برده و از خدا خواسته ام که مسبب این جریانات را نابود کند. ما به دنیای بعد از مرگ اعتقاد داریم و می دانیم بهشت و جهنمی هست. به خدا سپرده ام. مصطفای من با آزادگی رفت و با مردانگی جانش را از دست داد. من سربلند هستم و با افتخار می گویم که بچه ام با سربلندی و برای آزادگی شهید شد به خاطر مردمش و به خاطر وطنش. حتی دو روز قبل از چهلم هم به خواب خواهرش آمد و از او خواسته بود که برای چهلم خیار و آب سیب خیرات کنیم ما هم هر کسی آمد گفتیم مصطفی پیغام داده خیار بخورید، آب سیب بخورید و….
وی در رابطه با نحوه مطلع شدن از شهادت فرزندش می گوید: من 14 روز از پسرم بی خبر بودم؛ خانواده هر روز دم در زندان اوین دنبال بچه ام بودند اماهیچ کسی هیچ خبری نمی داد. رفتیم شکایت کردیم اما ماموران امنیتی خیلی برخورد بد و زننده ای کردند و به من گفتند: "برو بچه ات را از توی جوب پیدا کن و دربیاور" و بعد هم گفتند :"حتما بچه ات کراک کشیده افتاده یه گوشه" و… گفتم بچه من اصلا اهل سیگار هم نبود و برای اعتراض به کشتن جوانان مردم رفته بود.آگاهی تهران هم که رفتیم عکس مصطفی را دیدم اما به من گفتند اشتباه می کنی این پسر تو نیست و قبلا کس دیگری او را شناسایی کرده است. باورم هم نمی شد. بعد گفتند برو به پزشکی قانونی کهریزک سر بزن. من رفتم و پیکر پسرم را شناسایی کردم. هنوز شال گردن دور گردنش بود. دنیا روی سرم خراب شد و دیگر چیزی نفهمیدم. اصلا نفهمیدم چگونه مرا از کهریزک بیرون آوردند.

این مادر دل شکسته از اعتراضات فرزند جوانش می گوید که با یقین به بازپس گیری رای اش، لحظه ای از پا ننشست: از 18 تیر ده سال پیش همیشه در اعتراضات شرکت می کرد؛ بعد از انتخابات هم در تمام اعتراضات حضور داشت. می گفت رای مان را پس خواهیم گرفت و اجازه نخواهیم داد خون جوانان مردم پایمال شود. همیشه می گفت معلوم نیست چقدر باید خون ریخته بشود تا بچه های ما در آینده بتوانند در آزادی زندگی کنند. مدام به من می گفت که اگر او را بازداشت کردند جلوی زندان اوین نروم. حتی می گفت: "گریه و زاری تو پیش ماموران به خاطر من بدترین شکنجه برای من است. حتی اگر مرا کشتند هم نیا و التماس نکن، زاری نکن، سرت را بالا بگیر و نگذار به خاطر گریه ها و التماس های تو من شکنجه شوم چون این بدترین شکنجه است برای من و…" باور کنید من هم در 14 روز حتی یکبار هم جلوی اوین نرفتم همیشه پدرش می رفت و با اینکه قلبم پر می کشید اما نرفتم.


وی در رابطه باگواهی دفن این شهید و شروط تحویل پیکر جگر گوشه اش می افزاید: پزشکی قانونی به ما گفت که روز عاشورا کشته شده اما سه گواهی دفن صادر کردند که در یکی نوشته بود به علت برخورد جسم نوک تیز با سرش کشته شده؛ در گواهی دوم نوشته بودند از پل افتاده و در گواهی دیگر هم نوشته بودند تیر به سرش خورده است. به شرطی پیکر مصطفی را به ما دادند که قبول کنیم در اثر برخورد با شی نوک تیز کشته شده و ما نیز برای اینکه بتوانیم پیکر پسرمان را تحویل بگیریم قبول کردیم.


این مادر عاشورایی علت دفن فرزندش در روستایی در شهریار می گوید: خودمان نخواستیم در بهشت زهرا دفن کنیم چون به ما گفتند یک قبر دو طبقه مجانی میدهیم اما فقط باید پدر، مادر و خواهر مصطفی حضور داشته باشند و از طرفی به پدر مصطفی نیز گفتند اعلام کنید مصطفی بسیجی بود و پدر مصطفی نیز گفت من میخواهم بچه ام را کنار مادربزرگش دفن کنم. همین که پدر مصطفی این جمله را گفت یک ساعت طول نکشید که خود آقایان در امام زاده مهدی جعفر، در روستای جوقین از توابع شهریار، قبر را نیز کندند و یک ماشین از اطلاعات اسکورت کرد و خودشان بدون اینکه به ما بگویند بچه ام را به بهشت زهرا بردند و شستند و بعد آوردند شهریار و دفن کردیم. تمام لحظات هم فیلمبرداری می کردند. بچه من ساعت 8 شب دفن شد و من در حسرت وداع با او بودم و گفتم میخواهم بغلش کنم؛ قبری که کنده بودند کوچک بود و پیکر بچه ام به قبر نرفت و من توانستم بغلش کنم. اما یک نکته که من واقعا میخواهم از پزشکان بپرسید و به من بگویید این است: وقتی فردی که قران میخواند رفت توی قبر و زیر سر مصطفی را گرفت دستش پر از خون شد و گریه کنان بیرون آمد و رفت و فرد دیگری آوردند. چگونه ممکن است بچه من که 6 دی شهید شده به یکباره در 23 دی این همه خون از زیر سرش سرازیر شود؟

مادری که حتی از وداعی آخر با فرزندش محروم بوده، در خصوص برگزاری مراسم عزاداری می گوید: برای مراسم ختم ما در مسجد محله مراسمی گرفتیم اما پر از مامور اطلاعاتی بود که کسی اعتراضی نکند و حرفی نزند و صدایی از کسی درنیاید. چند روز بعد هم آمدند در خانه و گفتند پسرتان بسیجی بوده و میخواهیم برای چهلمش پلاکارد با تاج گل بیاوریم که من گفتم بچه من بسیجی نبود و مراسم هم نمی گیرم برای همین برای چهلم ما مراسم نگرفتیم و رفتیم سر خاک پسرم.

0 نظرات

ارسال یک نظر